مجموعه ای از عجیب ترین و عاقلانه ترین داستان های جوها ترک و حکایات او 2020

داستان های جوها ناصرالدین هوگا ترکی نمونه های زیادی از حکایات و شگفتی های این شخصیت به ما می دهد که تأثیر زیادی بر بیشتر فرهنگ های آناتولی و ترکیه دارد.

داستان های جوها به موقعیت خنده داری می پردازد که برای نصرالدین حجه اتفاق می افتد. و واکنش غیرمنتظره او که با حکمت و در نهایت عبرت ختم می شود.

ما تعدادی از جالب ترین داستان های گهه ناصرالدین هوجا ترکیه را به شما معرفی می کنیم.

همچنین بخوانید: جوها ترکی.. ناصرالدین حوجا در مورد نقش خود در فرهنگ ترکیه اطلاعات کسب می کند

داستان های جوها: تعادل جهانی

شخصی از جوها پرسید:
“ای حجه افندی (ارباب من به ترکی) چرا مردم به جهات مختلف می روند، صبح کی از خانه بیرون می روند؟»

جوها بدون تردید پاسخ داد:
اگر همه آنها در یک جهت حرکت کنند، این تعادل جهان را به هم می زند!»

حکمت داستان:

“اگر همه مردم یک جهت یا یک عقیده را انتخاب کنند، تعادل جهان به هم می‌خورد.”

داستان های جوها: همه کسانی که نور را می بینند

همسر جوها باردار بود و یک شب، درد زایمان شروع شد، جوها همسایه ها و قابله را صدا زد.

ماما شروع به کمک به همسر جوها برای زایمان کرد و به زودی گریه کرد: “حجه!(آقا) پسر داری!”

جوها خیلی خوشحال بود و بعد از چند دقیقه، ماما دوباره زنگ زد

“هی حجا! تو هم دختر داری.”

به زودی، او دوباره تماس گرفت

“هی حجا! تو یه دختر دیگه داری!”

جوها عجله کرد با عجله به سمت اتاقی که همسرش در آنجا زایمان می کرد، شمع ها را فوت کرد و چراغ ها را خاموش کرد.

و هنگامی که زن با تعجب و حیرت از او پرسید: چه کار می کنی؟

جوها پاسخ داد:

“باشه! هر کی نور رو میبینه میخواد بره بیرون، من چیکار کنم؟”

جحا فوق الشجرة

• داستان های جوها: مرغ

او یکی از جوجه های خود را گم کرد و مدتی به دنبال آنها بود. اما هیچ جا نبود سپس یک تکه پارچه سیاه کوچک برداشت و به گردن مرغ دیگری انداخت. مردم از او پرسیدند:
«نصرالدین حجه، این چیست؟»

و او به آنها پاسخ داد:
این مرغ برای مادرش گریه می کند!!!

• داستان های جوها: مهاجر

یک روز، دزدی به خانه نصرالدین حجه آمد و هر چه داشت به جز پتویی که او را پوشانده بود با خود برد.
وقتی جوها دزد را در حال حمل همه وسایلش دید، پتویش را روی شانه هایش گذاشت و دنبالش رفت. در لباس مبدل.

و چون دزد به خانه اش رسید برگشت و جوحا را دید و با تعجب از او پرسید:
“اینجا چه میکنی؟”.

جوها گفت: “من اینجا چیکار می کنم؟” “چطور این سوال را از من می پرسی؟ مگر ما به این خانه نقل مکان نکردیم؟”

داستان های جوها: اشتباهات در کتاب ها

در زمان یکی از حاکمان هیچ کس حق حمل سلاح نداشت. روزی سربازان نصیرالدین حجه را در حالی که چاقوی بزرگی در دست داشت دستگیر کردند. رئیس سربازان در جوها فریاد زد:

مگر نمی دانی که حمل چاقو بر تو جایز نیست!

جوها پاسخ داد:
اما من از آن برای پاک کردن اشتباهات کتاب‌ها استفاده می‌کنم.»

پاسخ سربازان:
اما چرا چاقوی شما اینقدر بزرگ است؟

جوها پاسخ داد:

چون اشتباهات بزرگ هستند!

قصص جحا

• داستان های جوها: باهوش ترین مرد دنیا

در زمان جوحه برخی از مردان باهوش و تحصیل کرده به دنبال مردی باهوش بودند که بتواند به سه سوال آنها پاسخ دهد.

این سه مرد به سراسر جهان سفر کردند و سپس به شهر آکشهیر آمدند. و پرسیدند:
باهوش ترین مرد این شهر کیست؟
البته مردم شهر نصرالدین حجه (جوها) را نزد آن سه نفر آوردند و شروع به بازجویی کردند.

سوال اول: نقطه مرکزی دنیا کجاست؟
هامارجو با او بود. به الاغش اشاره کرد.
پاهای جلوی الاغ من کجاست یک نقطه میانی در دنیا وجود دارد.”
“چگونه می توانی این را ثابت کنی؟” یکی از مردها پرسید.
ناصرالدین خوجه گفت: “اگر باور ندارید، می توانید آن را اندازه گیری کنید.
اندازه گیری برای آنها ایده خوبی به نظر نمی رسد، بنابراین آنها به سراغ سوال بعدی رفتند.
“چند ستاره در آسمان است؟”
جوها بدون تردید پاسخ داد:
«تا مو به اندازه خر من».
سه مرد خندیدند.
نصرالدین حجه گفت: “اگه باور نکنی.” می توانید آنها را بشمارید.
مردها فهمیدند که نمی توانند جواب درستی بگیرند و یکی از آنها از جوها پرسید:
میشه بگی الاغت چند تا مو داره؟

جوها پاسخ داد: به طور طبیعی،! آره، شما به اندازه ریشتان مو دارید. حالا به من نگو که باور نمی کنی چون می توانم با کندن یک مو از ریش تو و دیگری از الاغت این را ثابت کنم. وقتی همه موها را یکی یکی می کشیم، در انتها می بینید که تعداد موها یکسان است.”

این سه مرد به کشور خود بازگشتند و به همه گفتند که باهوش ترین مرد جهان در آکشهیر زندگی می کند.

حکمت داستان: جوها به سه مرد درس داد، نپرسیدن سوالی که جواب آن را نمی دانند.

• تاریکی

یک روز جوها حلقه اش را گم کرد. جستجو و جستجو، اما او آن را پیدا نکرد، سپس از خانه بیرون رفت و شروع به جستجوی حلقه در جاده کرد.
رهگذران پرسیدند:
«حجه افندی، چه کار می کنی؟»

جوها پاسخ داد:
“من حلقه ام را در خانه گم کردم، و حالا من به دنبال او هستم.”

رهگذران پاسخ دادند:
“چرا به داخل نگاه نمی کنی؟”

جوها پاسخ داد:
“خانه بسیار تاریک است، من چیزی نمی بینم، پس من بیرون دنبال حلقه ام می گردم!”

Abdullah Habib
Abdullah Habib

مرحبا! من عبدالله حبیب هستم. در این مقاله، من ماهیت سفر 7 ساله خود در ترکیه - به عنوان یک دانشجوی خارجی و خارجی را به اشتراک می گذارم. با قلبی پر از داستان و ذهنی سرشار از بینش تجربیاتم، این قطعه را فقط برای شما نوشته ام. بنابراین، بدون معطلی، بنشینید، استراحت کنید و از خواندن لذت ببرید!

مقاله‌ها: 3881

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *